شما را...
شما را....تو را....این روزها....
هنوز هم با گیره ای در خیال آن شبها آویخته ام....
اما پایین تر از چشم ....
در انحنای خشکی ...
بر گسترده ی صورتت ....دریا هیچ ....
تمام کوششم این تکرار است:
ای سیب سبز ترش !
مداد غریبه ات حادثه روزهای بهار را در سخره سکوت من می شکند ...
بی آنکه بفهمد دلتنگی ام در لابلای زلفهای پیچیده ات " هدیه " ای آشفته است.....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی